روزی لقمان به پسرش گفت:ای فرزندم من در زندگی چهارصدهزار نکته آموختم و از آن هشتصد نکته را انتخاب کردم و از آن هشت نکته که به نظرم افضل و اهم بقیه بود انتخاب کردم و آن این است:
دو چیز را هرگز فراموش نکن:
خدا را و مرگ را
دو چیز را همیشه فراموش کن:
نیکی تو به دیگران را و بدی دیگران نسبت به خودت را
وچهار نکته را بیش از پیش مراقبت کن:
بر سفره ای وارد شدی شکم نگهدار
بر مجلسی وارد شدی زبان نگهدار
بر خانه ای وارد شدی چشم نگهدار
بر نماز وارد شدی دل نگهدار
در زمان متوکل عباسی یک عالم مقدس به نام" شریک" با دربار ارتباط پیدا کرد.متوکل از او تقاضا کرد که قاضی القضات شود.او با کمال شهامت گفت:دستگاه ظلم است و آن ریاست را نپذیرفت.
گفت:لااقل معلم فرزندانم باش.
گفت:آن هم اعانت به ظلم است و نمی پذیرم.
متوکل گفت:پس شام میهمان ما باش.شریک که بهانه ای برای مخافت نداشت شام سلطنتی را خورد و به خانه رفت.
وقتی به خانه رسید،افکار انحرافی در اثر خوردن مال حرام در او رخنه کرد.
فکر و توجیه شیطانی به سراغ اوآمد گفت:اگر من مقام قضاوت را بپذیرم میتوانم از این طریق خدمتی به خلق خدا بکنم.
وسوسه شیطان او را فرا گرفت و ریاست قوه قضاییه حکومت متوکل را در نظر او امری مقدس جلوه نمود.سپس با خود گفت:اگر من بتوانم فرزندان متوکل را تربیت کنم ارزشمند است و چرا این امر مقدس را نپذیرم؟ از شب تا صبح افکار شیطانی را مرور میکرد و صبح روز بعد به نزد متوکل رفت و هر دو سمت را قبول کرد.
فرازی از سخنان استاد شیخ حسین مظاهری
پسرم بدان تو برای آخرت آفریده شده ای، نه دنیا.
برای رفتن از دنیا، نه پایدار ماندن در آن.
برای مرگ، نه زندگی جاودانه در دنیا.
که هر لحظه ممکن است از دنیا کوچ کنی وبه آخرت در آیی، و تو شکار مرگی هستی که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن میرسد و سر انجام او را میگیرد.
پس از مرگ بترس، نکند زمانی سراغ تو را گیرد که در حال گناه یا در انتظار توبه کردن باشی و مرگ مهلت ندهد وبین تو و توبه فاصله اندازد.
که در این حال خود راتباه کر ده ای.
پسرم فراوان به یاد مرگ باش وبه یاد آنچه که بسوی آن میروی و پس از مرگ در آن قرار میگیری،
تا هنگام ملاقات مرگ از هر نظر آماده باشی نیروی خود را افزون کن و کمر همت را بسته نگهدار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد.
نهج البلاغه نامه 31
پی نوشت:خوشا آنان که زیباترین مرگ را برگزیدن و تو آنها را مرده مپندار که زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
((ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون))
آمد آن روز که پرواز کنیم تا بر دوست
بازهم بعد از گذر روزها و هفته ها و ماهها نوبت به ماه رحمت رسید، تا من و تو باز هم فرصت کنیم تا از خوان بینهایت فیض الهی جرعه ای برگیریم، هر کس به قدر فهم خویش...
خداوند هر نعمتی را در طعبی نهفته است و هر رنجی را پاداشی درخور داده..
اصلا رسیدن به خدا آسان نیست و دلی میخواهد مانند رستم تا هفت خوان عشق را با چشم دل گذراند و به او رسید...
رنج و طعب تشنگی و گشنگی را با آب رحمت و آمرزش خویش پاداش داده و روحت را که پادشاه وجود توست برای رسیدن به قله کوله ای نهاده که محتوای آن همه نخوردن است و نیاشامیدن ..
نه خوردن و آشامیدنی از نوع جمادی که این هم هست و این شرط ظاهری قبولی روزه است ، اما تو را فرموده است که روحت را نیز در این چشمه جاری و دریای بیکران شستشو دهی و زنگار هفته و ماه را بشویی...
دل از دنیا بکنی ..
و دلت را به ماوراء گره زنی ریسمان بندگیت را محکم کنی تا خنجر دنیا نتواند آن را بگسلد...
پشته فراهم همی کنی تا شب دیجور را به صبح توانی رساند...
خودت را بسازی تا سازنده باشی ...
درونت را همچنان که از طعام تهی میکنی از تمام معاصی بشویی
تیری شوی که تنها هدفش خدا باشد...
....
خدا را درین نیمه شبها اگر یافتی
درویشی مهمان پادشاهی بود چون بطعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند، بیش ازآن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند.
پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی، گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی تا بکار آید
ای هنر ها گرفته بر کف دست عیبها بر گرفتته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز در ماندگی بسیم دغل
دلم را به جرعه ای از زلال چشمانت میبازم!
آرزوهای دور و درازم را به تبسمی شیرین بر لبانت وا مینهم!
گوش جانم را به ترنم خوش آهنگ کلامت میسپارم!
نگاهم را به رد پایت بر روی تن خشک برگها میلغزانم!
آخرین توانم را در گلویم جمع میکنم و فریادت میزنم
اما هر چه میکنم کلمات از دهانم خارج نمیشوند
من درون خودم زندانیم..
خودم قفسی ساخته ام از خودم برای خودم...
تو را رها میبینم که میگذری...
من بالهای زخمیم را به اشک میشویم و منتظر میمانم که برگردی.
برمیگردی؟
ای روزهای رفته در خواب غفلت
ای لحظه های گذشته در بیخودی
.
.
.
اما افسوس....
که آب رفته به جوی نیاید...
جوانی به مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی(یکی از علمای بزرگ) گفت: که من سه قفل در زندگی دارم که از شما طلب سه کلید میکنم، تا آن قفلها را باز کنم. قفل اول:میخواهم ازدواج خوب و موفقی داشته باشم.شیخ فرمود:نمازت را اول وقت بخوان. قفل دوم:میخواهم کارم برکت داشته باشم. شیخ فرمود:نمازت را اول وقت بخوان. قفل سوم:میخواهم عاقبت بخیر از دنیا بروم. شیخ فرمود:نمازت را اول وقت بخوان جوان گفت:سه قفل با یک کلید؟!!شیخ فرمود:نماز اول وقت شاه کلید است و همه قفل ها را باز میکند.
پیامبر اعظم (صل الله علیه):
المهدی طاووس اهل الجنه
میلاد دردانه هستی ،صاحب عصر،بهانه خلقت،گیرنده انتقام ،عزت بخش دوستان و خوار کننده دشمنان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مبـــــــــــــــــــــــارک
حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:
اگر ما به اندازه ایی که بچه به مادرش اطمینان دارد به خدا اطمینان داشتیم و میدانستیم هر چه از او بخواهیم میدهد،هیچ مشکلی نداشتیم و همه کارهایمان درست میشد.
حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:
جهت استجابت دعا این امور لازم است:1- ثنا و تعظیم و تمجید حضرت حق تعالی 2- اقرار به گناهان و اظهار ندامت از آن (تــــــــوبه) 3- صلوات بر محمد و آل محمد(ص) 4- بکاء و گریه ،بعد از اینها درخواست حاجت کند .
البته اگر این مطالب در سجده باشد ، مناسب تر است.
حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:
برای دوری از ریا ،لا حول و لا قوه الا بالله زیاد بگویید.برای درمان عصبانیت،زیاد صلوات بفرستید برای تمرکز فکر، زیاد لا اله الا الله بگویید.برای رفع اختلاف زوجین ،صدقه متعدد به افراد متععد بدهید.برای دفع شر وبلا بخوانید:اللهم صل علی محمد و آله و امسک عنا السوء.
حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم،دستگیری ولی خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم.باید به ولی عصر (عج)استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد ، همراه خود ببرد.
نماز بهترین فرصت ملاقات و استحضار و حضور در محضر خداست،نماز برای خضوع و خشوع جعل شده است،همه مراتب خضوع و خشوع در نماز دیده میشود.
حضرت آیت الله بهجت میفرمایند:به دست آوردن حضور قلب به این صورت است که در اوقات غفلت به خود فشار نیاوریم،در اوقات حضور نیز ،اختیار آن حضور را از دست ندهیم.
به من خرده نگیرین خودم هم میدونم که چند وقتیه کم کار شدم ،اصلا شما که غریبه نیستین مدتیه دست و دلم به قلم نمیره.هوای دلم بدجوری ابریه.دلم رو به هر دکتری نشون دادم ردش کردن.همه میگن کاری از دستمون ساخته نیست، نمیدونم چکار کنم.اول سال دست به دامن طبیب دلها شدم((یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال))،گفتم خدایا میشه حال منم خوب کنی میشه منم آدم بشم همیشه فقط در خونه خودت باشم ،دلم بدجوری گرفته هوای دلم شده مثل هوای زمستونای تهران که همش تو وضعیت بحرانیه،شاید به خاطر همینه که دانشگاه دلم تعطیل شده ،(آخه میگن براشون بده (دانشجوها)تو هوای آلوده نفس بکشن طفلکی ها مریض میشن)....
اما هیشکی این همه آلودگی رو که دور جوونو گرفته نمیبینه آخه شما بگین هوای آلوده برا جوون بیشتر ضرر داره یا دل آلوده ،فکر آلوده ،تفکر مسموم ...
حالا شما هی بگین جوش نزن .........
نمیشه به خدا نمیشه
ببخشید زدم به جاده خاکی
به هر حال برای دل منم دعا کنین،مگه فرجی بشه.
کاش در امر فرج تعجیل گردد
بزم ظهور شیعیان تشکیل گردد
ای کاش دیگر مهدی زهرا بیاید
تا در کنارش سال ما تحویل گردد
اشک در اقیانوس درونم موج میزند ،خورشیدی میخواهد تا این دانه های غلطان را از عمق اقیانوس بچیند ودر آسمان دیدگانم برویاند.
دل پر است از غم و سینه مالامال است از تنهایی.
اما.....
چشمانم هوای باریدن ندارد.چشمانم به کویر خشکی میماند که سالهاست تکه ابری از آسمان آنجا نگذشته است.
کویر ترک خورده چشمانم هوای باریدن ندارد.
ای خورشید هستی من بتاب!
(آسمان هم ابری است،آسمان هم برفی است )
آسمان میبارد چه باریدنی زمین سفید سفید شده است همه جای زمین یکدست شده است همه یکی شده اند
کاج بلند سبز، درخت بادام پراز شکوفه، خاک تیره همه و همه یکرنگ شده اند.
اما...
چرا دل و چشم من یکرنگ نمیشوند.
اقیانوسی و کویری دور از هم !!
تو خورشیدم باش بتاب بر اقیانوس دل من و قطات اشک را بر اقیانوس دیدگانم بجوشان.
کویرم را سیراب کن.
من کویرم تو سیرابم کن.
ای انتظار دل غمدیده من باز هم آدینه ای دیگر را به امید تو آغاز کرده ام.
ناامیدم مکن ، ناامیدم مکن
خسته ام از این همه هیاهو
باید دلم را بردارم و بروم
هر چه میگردم دلم را نمیابم
یادم رفته کجا دلم را جا گذاشته ام
کنار جاده ای بی انتها
در ساحل دریایی خشک
در سایه درختی خشک
در حسرت جرعه ای آب از کوزه ای شکسته
.....
نمیدانم کجا
دلم را نمیابم
......
بی ، دل میروم
تا میایی به خودت بجنبی دیر میشود
همیشه لحظات کم میاد
اصلا بگو این چند صباح زندگی مگه چقدره.....
تا چشم بهم بزنی وقتت تمومه
و باید از زمین بازی خارج بشی
آخه اگه تو و قبل تو از بازی بیرون نمیرفتند ، میدان برای بازی جا نداشت
بجنب........
تا میتونی گل بزن
از اون گلهایی که تو خاطره تاریخ موندگار بشه
مثل گل خداداد به استرالیا
نکنه تا بخودت بجنبی
شمارتو اعلام کنند و از بازی بیرونت کنند
بجنب........داره دیر میشه