چگونه سر زخجالت برآورم بر دوست که خدمتی بسزا برنیامد از دستم
خدای مهربان من..
ای آنکه دشت رحمتت را نهایت نیست و باران لطفت را شمارش نشاید و غواصان اندیشه را به اعماق اقیانوس احسان تو راهی نیست.
ای آنکه خورشید عنایتت را بر همه(زاهد و گنهکار) یکسان میتابانی .
ای آنکه باران لطفت عاصی و متقی را سیراب میکند.
ای آنکه چشمه های جوشان عطوفتت را بر هر تشنه ای مینوشانی.
ای آنکه اگر دریا مرکب شود و اشجار قلم نتواند نعمتهای تو را به شماره آورد.
معبودا!
مرا که از چشمه جوشان عطوفتت نوشیدم و در دریای احسانت غوطه ور شدم و زیر باران لطفت قدم زدم.
اما افسوس ..........
که ناسپاسی کردم و تو را از یاد بردم و نه تنها که تو را از یاد یردم که معصیتت کردم . نفهمیدم که ((ان الله اقرب من حبل الورید )) یعنی چه ؟ ندانستم که ذره ای هستم که هر جا روم بازهم در احاطه قدرت تو هستم.
خداوندا!
بهتر بگویم تو را نشناختم و معصیتت کردم و به خود ظلم نمودم.
الاها!تنها امیدم به کرم توست و میدانم چون بر در کرامت تو با عجز و نیاز و پشیمانی وارد شوم تو را نسزد که نبخشی. چه میدانم تو از مادر نسبت به فرزندش به من مهربانتری.
الهی! مرا آنچنان کن که تو میخواهی نه آنچنان که دل میخواهد
معبودا! مرا در کوره مهر خویش بگداز تا مس وجودم زر شود.
نظرات شما عزیزان: