چندی گذشت تا یک روز آن دو ، همان مرد را دوباره در بازار دیدندوگفتند: ای مرد در بازار چکار میکنی؟گفت:من مالی ندارم تا تجارت کنم تجارت من صلوات است.آن دو گفتند :صلوات که شکم را سیر نمی کند.مرد جواب داد:به خدا قسم اینطور نیست خداوند مرا از سختی ها نجات می دهدناگاه مردی پیدا شد که دوماهی فاسد در دست داشت.
آن دو گفتند:آن ماهی ها را به این مرد بفروش. ماهی فروش گفت:ای مرد این ماهی هارا از من بخر.مرد مومن گفت:پولی ندارم.آن دو نفر گفتند:تو ماهی را بخر،پول آن را محمد میدهدآن مرد ماهی را خرید وفروشنده نزدرسول خدا صلی الله علیه واله رفت و یک درهم از آن حضرت گرفت.
آن مرد مومن ماهی را به خانه برد و هنگامی که شکم آن را پاره کرد جواهری از شکم ماهی بیرون آمدکه قیمت آن به دویست درهم می رسید. آن دو نفر از شنیدن این خبر ناراحت شدند،نزد ماهی فروش رفته وبه او گفتند، که از شکم ماهی دو جواهر در امده، در حالی که تو ماهی فروخته بودی نه جواهر، پس برو وجواهرت را بگیر.پس صاحب ماهی مدعی شد وجواهر را گرفت . در این هنگام جواهرها تبدیل به عقرب شده ودست مرد را گزیدند.در این حال آن دو گفتند : این سحر محمد است.
آن مرد مومن دو جواهر دیگر از شکم ماهی پیدا کرد .باز آن دو ،صاحب ماهی را خبر کردند.برای باردوم خواست که آن گوهرها را بگیرد.این بار گوهر ها به دو مار تبدیل شدند. آن دو گفتند:سحر به این بزرگی ندیده بودیم. مرد مومن گفت: اگر این سحر است ،پس بهشت وجهنم نیز سحر است.
انگاه آن مرد چهار گوهر ار خدمت پیامبر صلی الله علیه واله آورد.جمعی از تاجران عرب حاضرشدند و گوهرها را به چهار صد دینار خریدند
حضرت فرمودند: خدا این نعمت را به جهت صلوات به تو عطا فرمود.
نظرات شما عزیزان: